1400/07/15-11:05
یادداشت

جامعه ی خوب، انسان خوب، معماری خوب

جامعه ی خوب، انسان خوب، معماری خوب

🖋فرخ باور، معمار

نزدیکترین و بیواسطه ترین بیان هنر، موسیقی و آهنگ و نواست و همه، در هرجای جهان و از هر قوم و زبان، آنرا حس می کنند و تحت تاثیر آن قرار می گیرند. موسیقی چیزی میان انسان و طبیعت است. بدون طبیعت، آهنگ نیست و بدون انسان، آهنگ و رنگ و دنگ و فنگ طبیعت به موسیقی تبدیل نمی شود. مثل توفان ویوالدی و سمفونی هفت بتهوون، یا نوای ساده ی نی‌لبک چوپان.

انسان در حالی که طبیعت را تغییر می‌دهد خودش نیز با آن‌ تغییر می کند. تغییر او به تغییر جامعه بستگی دارد و تغییر جامعه نیز به متغیرهای دیگر، مانند اتفاقاتی که در طبیعت باعث کشف و اختراع و علم و فناوری شده، که در شکل گیری گروه های ممتاز و طبقات منسجم اجتماعی و حکومت های آن دخالت می کنند. حکومت ها نیز هنرمندان خود را طلب و انتخاب می کنند. هنر در سیر تاریخ بیشتر دستوری بوده مگر هنرمندان انقلابی که به هر دلیل پیشتاز جامعه و آزاد از دستور حکومتی بوده و آینده را بشارت می‌داده و آرزو میکرده. معماری نیز دستوری بوده و معمار به نیاز و دستور حکومت پاسخ می داده و به همین دلیل از سرچشمه ی خود، یعنی هم از طبیعت و هم از انسان جدا می‌شده و این، بخصوص در معماری این دوره ی ایران و تهران و شمیران آشکار است.

در نمایشگاه پاریس سال‌های ۱۸۰۰ یک شخصیت معمار انگلیسی، با دیدن آن همه آهن و شیشه گفته بود «هر دورانی معماری خودش را به همراه می آورد» و دوران سوداگری وحشتناک سرمایه داری اخیر ایران نیز معماری وحشتناک خود را به‌وجود آورد. میخائیل آفاناسیف بولگاکف با «مرشد و مارگاریتا» انتقام خود را از قشر غاصب تازه به دوران رسیده ی بی فرهنگ در کتابش گرفت. انتقام معماران واقعیِ ایرانیِ عاشقان طبیعت و انسان، آن هم نه انسانی گوشه گیر و افیونی نیز فرا می‌رسد تا برج ها را از آدمک های بی هویتی که روی سر هم سوارند و هر کدام به دیگری فخر می فروشند تخلیه کند و به دامان مادر خاک و طبیعت و «روح مکان» و انسانیت و شور و شوق «بهشت گمشده» برگرداند.

بوزار در تهران مانند بوزار در پاریس نبود و نمی توانست باشد. فرانسه در دوران انقلاب و پس از آن مهد ادبیات شد و هنرهای زیبای آن نیز از آن بستر نبود اما آنچه که به تهران رسید فقط صورت مساله و رونمایی آن بود، که در جوان‌های آن دوره بسیار تاثیر گذاشت و آنها را شاد و استعدادها را شکوفا نمود، اما بی محتوی و از متن و بستر جامعه و تاریخ آن جدا و چیزی شبیه به هنر برای هنر پدید آورد. این نیز جواز حقه بازی و ترفند و کاسبی بدست کسانی داد که به «درد» سوداگران قدرت می خوردند. پروفسوری واقعی، که از دل یک تاریخ واقعی و شهری واقعی که تاریخ هنر و معماری خود را حفظ کرده بود، به کمک آمد. او در تربیت معماران واقعی، که واقعیت معماری برایشان اهمیت داشته باشد نقش داشت و اثرگذار بود.

لئوناردو ریچی مانند یک آهنگساز بود؛ مانند یک رهبر ارکستر بود. به ایران آمد و عاشق کاشان و اصفهان و گودال باغچه و مسجد و بازار شد و آن را در معماری ارگانیک خود دخیل کرد. اما بخیل ها و تنگ نظرها صبر کردند بمیرد تا از خاطر حذفش کنند. کاخ دادگستری او محله ای مرده از شهر را زنده کرد، معماری پرهیجان او مانند خودش دست و بال تکان می‌دهد و تاریخ پر جنجال فلورانس، مهد رنسانس را نشان می‌دهد اما فضاهای خالی اش را تا توانستند پر کردند و به نام دیگری ثبت کردند و گرچه هنوز زیباست اما نه کتابی، نه اسمی و نه خاطره ای از او یا از کتاب «انسان بی هویت قرن بیستم» او بجای گذاشتند.

کسانی از معماران ایرانی، برآمده از «بوزار ایرانی» که خود مستعد و عاشق یاد گرفتن بودند، با لئوناردو ریچی معمار شدند، به ایران بازگشتند و دانشکده ی هنرهای زیبا را متحول نمودند. درس ویژوال دیزاین درس آزادی و رها شدن از سه محور خشک دکارت بود. جهت ها را بهم می‌ریخت تا دوباره بسازد. اینجا اما الهام لازم بود. همانی که هنر را می آفریند. همانی که در «روح مکان » و در آواز و موسیقی و شعر لانه کرده بود. چقدر ما ایرانی ها آن را فهمیده باشیم معلوم نیست اما کم و بیش، به تناسب حس آزادی هر شخص از مال و منال در افراد تاثیر گذاشت و بدین گونه دکتر میرفندرسکی، فتانه نراقی، دکتر سیروس باور و دیگران با دست پر به ایران بازگشتند و برای تربیت دیگران همت کردند.

اما الهام و ترکیب آن در دانش و آزادی. کسی که اسیر باشد الهام ندارد. و معماری از جزء به کل رسیدن نیست. پازل هایی که در هم چفت و بست می شوند دارای یک نقشه ی بالادستی و کلی هستند وگرنه آن‌ها نیز به نتیجه نمی‌رسند. آن ایده‌ی جامع از مونتاژ اجزاء بدست نمی آید اما ایده‌ی جامع نیز وحی نیست و از آسمان نمی آید.

لابد، وقتی به فرانک لوید رایت پروژه‌ی موزه‌ی گوگنهایم را پیشنهاد کردند او هم مقداری خط خطی کرده باشد اما در نهایت به یک الهام دست یافته که اساسش دانش او بوده، گردش زمین خلاف گردش عقربه‌ی ساعت و یونیورس(یونیک-ورس) در یک جهت؛ یعنی حرکت گشایش اسپیرال وار جهان، یعنی پس از بیگ بنگ یا بانگ بزرگ، آنچه که از انرژی و صوت و صدا و آتش بوجود آمد به شکل اسپیرال بود و نمی توانسته چیزی جز اسپیرال بوده باشد، و در یک جهت با سرعت نور پیش رفته و باز شده. و این را در شکل رامپ بالا رونده و اسپیرال وار موزه در جهت گردش زمین می بینیم، زیرا گردش زمین به بالا رفتن انرژی می دهد. استفاده از تناسبات طلائی برای خلق یک معماری «خوب» کافی نیست. لوکوربوزیه در طراحی و ساخت خانه‌ی تعطیلات برای پدر و مادرش از تناسبات طلایی استفاده کرد اما بجای الهام، از راسیونالیزم سوئیسی استفاده کرد که هیچ ایرانی نمی کند زیرا مقابل در ورودی به فاصله ی یک متر دیوار است. اما او هم در کلیسای رونشامپ دچار الهامی ضد کاتولیک شد و سه منبر ساخت و جهت‌ها را متنوع نمود. الهام تارهای حساس انسانی و طبیعی لازم دارد، آنوقت فرا می‌رسد. آنوقت معمار، معمار خوبی می شود. اما در دوره‌ی برج سازان و دغل بازان تنها می ماند. زیر سایه‌ی برج، پنهان از آفتاب و آسمان، و روی زمینی طلایی و تنگ، معماری خوب ریشه نمی‌گیرد. در آن فضای بسته، کپک خوب زود رشد می کند و به آسمان انگشت می‌رساند.

نظرات

captcha

اخبار مرتبط